هرکه گرگش را در اندازد به خاک..
رفته رفته میشود انسان پاک..
هرکه با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگــــــ پیدا میکند
به نجوایی صدایم کن
بدان
آغوش من بـــــــــــــــــــاز است...
عشقــــــــــــــــتم
تموم زندگیم..
الهی قربون شمات بشم
فدای هر تار مویت شوم
میدانم
دلگیری ازمن
میدانم
قراره دلگیرتر از این هم شوی
باز هم من راببخش
بخدا
منم دوستت دارم
اما مجبورم
مجبورم
عزیزم
مجبورم
ببخشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه چشمات منو میخواست...
تو نگاه تو میمردم...
اگه تو بامن میموندی....
غم دنیارو میبردم...
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است...
به دریا رفتم تا
یادت را میان موج ها زنده کنم...
آب در گوشم رفت
و من مدت هاست...
هــــــر شب صدای غرق شدنت را میشنوم...
دیوانه ام میکند
تداخل رویایی که تو در آن حضور داری
و واقعیتی که در آن تورا از دست داده ام...
تو که بروی...
جغرافیای خانه امان...
با تو کوچ می کند....
و از تاریخ...
فقط چند کشته و زخمی می ماند
تو که بروی....
باید پنجره را بست
و بی امان به جان گریه افتاد
تو که بروی...
فقط تو نمیروی...
جان من هم
در گذر همان تاریخ مسخره...
آرام آرام
در پی تو...
از من خواهد رفت
و من چقدر آرام میشوم
وقتی که از تو می گویم...
چه در خنـــده...
چه در گــــــــــریه...
آرام میشوم
حتی وقتی که در کمترین لحظه به تو و بر روی تو تمرکز میکنم
وای.... وای بر آن روزی که ...
نبــــــــــــــــــــاشــــــــــــی
اکنون که هستی خیالم راحتتر است
وای...
وای بر آن روزی که من صدای پر فروغ تـــــورا حتی برای یک دقیقه نشنوم...
وای...
واااااااااااای بر آن روزهایی که در انتظار من اند...
ولی مــــــــــــــــــــــن....
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا را دارم...
و میدانم که خـدا من را دوست دارد...
و میدانم که کمکم میکند....
و میدانم....
و چه چیزهایی که من میدانم و تو
نــــــمــــــــــــــــیدانــــــــــی . . .