تا شدم بی خبر از خویش،
خبرها دیدم
بی خبرشو،
که خبرهاست در این بی خبری...!
فروغی بسطامی
خوابیدن رو دوس دارم ...
تنها زمانیه که میتونم از واقعیت فرار کنم :)
ما را به جز خیالت
فکری دگر نباشد
در هیچ سر،خیالی
زین خوبتر نباشد...
سلمان ساوجی
آنکه مست امد و دستی به دل مازد و رفت
خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد
تا به کی باشی و من پی به حضورتــــــ نبرم
آرزوی منی:
ای کــــــــاش به گورت نبرم...
******************
آدم
دورم زیــــــــــــــــاده...
ولی کسی پیشم نیستــــــ....
*****************
رد پایت مانده روی
برف های کــــــوچه مان
کـآش نه برفی ببارد,
نه بتابــــد آفتاب...
***********
زودتر از من بمیــــــــــــر
تنها کمــــــی زودتر....
تا تو آنی نباشی که مجبور استـــــــ
راه خانه را تنها برگردد....
********8
گرچـــــــــــــه شبــــــــــ تاریکــــــــ استـــــــــ ,
دل قـــــوی دار,
سحــــــــــر نزدیکـــــــ استــــــــــ ...
************8
یکـــــــــــــــ آرزوی کوچک و ساده فقط همین
یک عشـــــــــــــــق بی ادا و افاده فقط همین ....
********
دلتنگـــم
و
دیدار تــو
درمان نیست....
**********
گل گریه روید
ز چشم ترم
ندانی چه آورده ای
بر سرم....
8***************
ز خـــــــــــودم گــــــتم شـــدم
در تـــــــو پیدا شـــــــدم ....
***********8
حــــــــــــــرف تو که میشود
مــــــــــــن چقــــــــــــــــــــدر ناشیانه....
ادعـــــــــــــــــــــــــــــای بی تفاوتی میکنم....
هه....
*********
نفسم میگیرد....
در هوایی که نفس های تـــــــــــــو نیست....
********8
به کمال عجز گفتم:که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟
*************
میدانی دلبری چیست؟
گرفتن پاسخ بله
بدون اینکه سوال مشخصی پرسیده باشی....
*************
دوست داشتن آدم هارا می توان از,
توجــــــــــــــه آنها فهمید وگرنه
حـرف را که همه می توانند بزنند...
شده ام
شاعر و شاهـــر.. .
شاعر و سرودنده ی تـــو...
شاهـــر بخاطر شعــــرهایم...
شعــــــر هایی که همه از درون قلب من است...
شعر هایی که در دیروز پر از توثیق و توفیق بـــــوده...
اما حالا شده حــــــــــــــــــــرف دل...
شده ام مکفـــــــوف....
مکفوف بخاطر ندیدن تو...
شده ام غیر قابل تعمق ...
شده ام مرتجل و...
بی هیچ عقل و قتالــــی....
بی هیــــــــچ مصممی...
شدـــــــــــــــده ام مستبد...
فقدان....
غیر قابل درک...
مجمل....
بدتر نسبت به همیشه...
باور نکردنی نسبت به دیــــــــــروز....
غـــــــیر عادی...
افسانه ای...
اینها...
همگی...
در یک کلمه ختم میشوند...
کاــــــمه ای که هرکس عــــــــآشق شود به او انگش را میزنند...
به کسی که مهــــــــــــــــــزوم باشد میگویند...
به کسی که همه ی سخنانش پر از تعقید و تغلیظ باشد میگـــــویند....
همه بـــــــــــــــــــــــــه من میگویند...
منی که دیــــــــــــــــــوانه معشوقه ام شده ام...
دیوانه ی او....
شیــــــددای کسی که شاید در دیروز او شیدای من بود...
شیدای مجنونم...
حالا برایم مانده دو چشم مکفوفــــــــــــــــــــــ ...
مــــــــــانده پر از شعر در دفتر خاطراتم...
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآنده برایم بی ارادگی....
زندگــــــی مستبد...
و....
غــــــــــــیر قابل درک....
و پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر از دیــــــــــــوانـــــــــــــــگـی...
آدم هـا برای یکدیـگر نقــش ســیگار را بازی میکنند
همدیـــــگر را می کشند
لـــذت می بــرند
دود می کــننــد
تــــــمـام مــی کــنند
و بـــــعداز انـــدکــــــــ زمــانــی،سیــــگاری دیـــگــر...